Wednesday, July 11, 2007

خواهر خوشگل ولي جنده

خواهرم اسمش ساناز هست .خدايش هم خيلي مامانه .يه دختر ناز ماماني که هميشه عادت داره لباس کوتاه بپوشه .خلاصه کنم . من 3 سال از ساناز کوچيکترم . ميدونم چقدر دوست پسر داره . تازه خيلي هاشونو هم ميشناسم که باهاش شيطوني کردن به همين خاطر من هم دوست داشتم حد اقل از عقب هم که شده باهاش حال کنم .هر وقت که اونن خواب بود چون ميدونستم خوابش سنگينه يه کم باهاش حال ميکردم . تا اندازهاي که يه روز ظهر که من و اون تنها بوديم خونه رو ساکت کردم تا بخوابه و بعد که خوابيد حتا بدون اينکه بيدار بشه شلوارش و شرتش رو کشيدم پاين . آخ که اون روز چه حالي کردم با رونش . ولي ماجراي من و اون اصلش از شبي شروع ميشه که مامان و بابام رفته بودن خونه بابا بزرگم ( آخه اون روز زنگ زد و گفت که خيلي مريض شده )اون شب من و ساناز خونه تنها بوديم .من هم از خدا خاسته زود همه در ها رو بستم و تلويزيون و کامپيوتر رو خاموش كردم گفتم من ميخوام بخوابم ( ميدونستم که اون تنها نميشينه آخه هميشه با من بود ) من رفتم تو اتاقم در رو بستم . 5 دقيقه بعد چراغ ها رو همه خاموش کرد و رفت تو اتاقش . من هم 15 دقيقه بعد که رفت بخوابه رفتم در اتاقش . يواش در زدم . نه بابا خواب خوابه . يواش در اتاق رو باز کردم رفتم تو اتاق . نه بابا مثل اينکه ميدونست من اينکار رو ميکنم .تمتا لباساشو بيرون اورده و خوابيده . چه حالي .من يواش يواش پتو رو از روش کشيدم کنار ميترسيدم بهش دست بزنم . نکنه بيدار شه . ولي کم کم به کسش دست زدم داشتم جلق ميزدم که ديگه آخرش بود بريزه چشمامو بستو سرو رو بالا کردم و جلق ميزدم يه هو يکي کيرم رو گرفت . ساناز بود .کيرم رو گرفت و سري دهنش رو اورد نزديک و شروع به ساک زدن کرد . با چه حالي ساک ميزد .من هنوز باورم نميشد که اين کارو ميکنه .ولي بعد از 5 دقيقه ساک زدن بلند شد . بدون اينکه حرف بزنه رفت چراغ رو روشن کرد . چه بدني داشت . سفيد و براق مثل هلو .هنوز هيچ حرفي نزده .کيرم رو گرفت و خودش به پشت رو تخت خوابيد . من هم که ميترسيدم چيزي بگم .خودش منو کشيد روي تخت و رو خودش انداخت .کيرو رو بين پاهاش حرکت داد . آ خخخخخخخخخخخخخخخخخ بعد گفت به رو بخواب .من هم خوابیدم و اون اومد رو کيرم نشست کم کم کيرم رو تو کونش فرو کرد و آخ و اوخش در اومد . من هم يه بار آبم رو توش خالي کرم بعد بلند شد و رفت سر کيفش . خداي من کاندوم از تو کيفش بيرون اورد . آخه کاندوم تو کيف اون چيکار ميکرد ؟ کاندوم رو سر کير من زد و کيرم رو تو کسش کرد . خلاصه ما دو تا اون شب تا صبح با هم همين کارا رو کرديم .از اون شب تصميم گرفتيم که اطاق خودمون رو يکي کنيم . مامان بابا هم مخالفت نکردن .پس ما دو تا به هم قول داديم که تا هميشه اين راز رو بين خودمون نگه داريم و ديگه با هم فقط حال کنيم و هرگز با کس ديگه حال نکنيم .ولي ساناز يه روز دوستش مريم رو اورد خونه . خلاصه من آخرين بار که با کسي جر ساناز حال کردم همراه خودش و با دوست خودش بود . البته من چند بار ديگه هم گفتم دوستش رو بياره ولي دوستش زياد اهل اين کارا نيست

توكف مامانم

خاطره اي كه براتون تعريف ميكنم بر ميگرده به 5سال پيش يعني وقتي من 14 ساله بودم.يه من از وقتي آبم ميومد و شاشم كف كرده بود توكف مامانم بودم آخه منو ميبر حموم منم ديدش ميزدم.ميرفتم شورتشو ميماليدم به كيرم خلاسه برا خودم عالمي داشتم.تا اينكه يه يه شب وقتي خاب بود زد به كلم كه برم و كونش رو بمالم.راستي باباي من وقتي من بدنيا اومدم از مامانم طلاق گرفته بود.خلاصه رفتم سراغ كونش چون تابستون بود به دامن حرير پاش بود.اول به حالت چرخش در خاب دستم رو گذاشتم رو كونش كيرم داشت ميتركيد باانگشتم كردم لايه كونش كه از خاب پريد به من نگاه كرد من خودمو به خاب زدم دستم رو برداشت و دوباره خابيد منم بيخيال شدم وبه فكر امتحان فردا افتادم همينجور تو فكر بودم كه مامانم صدام زد خودمو زدم به خاب دوباره صدا كرد بعد اومد چشامو نگاه كرد فكر كرد من خابم.دستش رو آورد پايين تر و گذاشت رو كيرم . بعد از چند ثانيه دو باره خابيد.منم فهميدم كه تو كفه دستم رو چرخوندم رو سينش هيچي نگفت بعد هم پامو كردم لايه پاش ديگه تقريبا چسپيده بودم بهش كه يك دفعه مامانم خودشو كه به حساب خاب بود چرخوند روي من واي چه ورني چشام داشت از حدقه در ميومد ولي چون حال ميكردم تحمل كردم بعد چند دقيقه آبم اومد بايك چرخش خودمو كشيدم بيرونصبح وقتي از امتحان بر گشتم ديدم كه كسي خونه نيست مادر رفته بود سر كار.رفتم سراغ سبد لابسها تو حموم شورت مامان رو پيدا كردم و بو كردم بوي كس ميداد خشبو ترين عطربود براي من همينجور داشتم جلق ميزدم كه يه دفعه يادم افاد در سالون رو نبستم رفتم در رو ببندم ديدم مامانم وسط خونه داره منو نگاه ميكنه منم با كير پر كف و شورتش جلوش بودم . مامانم گفت چشم من رو شن حالا هنوز هيچي نشده به ياد من جلق ميزني؟ من كه از ترس خشك شده بودم گفتم داشتم ميشستمشبعد بهم گفت لباس تنت كن بيا تو اتاقمنم لباسامو پوشيدم رفتم تو اتاق كه مامانم گفت: چكار ميكردي تو حموم؟جواب ندادم .گفت اون چيزي كه داشتي بو ميكردي همون جاييه كه ازش بيرون اومديميخاي ببيني؟جواب ندادم گفت حالا بريم حموم كه كثافت كاريتو پاك كنيموقتي رفتم تو حموم مامان مثل هميشه لباس روشو در آورد و با يك تاپ و شلوارك موند. به من گفت لخت شو تا بشورمت منم مثل هميشه لخت شدم و فقط با شورت وايسادم بعد مامان شروع كرد به ليف كشيدن من كمرم را كه شست آمد پايين تر جاي كيرم بر خلاف هميشه كه اونجارو رد ميكرد اينبار شروع كرد به ماليدم كيرم از رو شورت انقدر ماليكه كيرم راست شد گفت معلومه كه هنوز خالي نكرده بودي نه؟منم از خجالت هيچي نگفتم. همينطور ميماليد تا اينكه گفت بسه ديگه.حالا تو ليف رو بردار من هم كرمرشو ليف زدم بعد بس كردم ليف رو گذاشتم كناربهم گفت ناقلا من اينجوري ليف كشيدم؟بردار و مثل من بكش ليف رو برداشتم دستم رو گرفت برد به طرف كسش گفت بكش منم كشيدمعمدا هي دستاش رو باز و بسته ميكرد تا كرستش كه دكمه اي بود باز شديك باره سينه هاي برفيش پريد بيرون گفت اي واي بادستش جلو سينه هايش را گرفت گفت توكه بچه بودي از اينا شير ميخورديدوباره ميخاي بخوري؟منم كه مطمئن شده بودم كه مامانم كسش ميخاره گفتم آره و شروع كردم به خوردن سينه هاش چه نرم و بزرگ و سفيد بود ادامه دادم تااينكه گفت بسه حالا ميخام جايي رو كه ازش بيرون اومدي رو ببيني. شورتش رو در آورد و گفت بشين و نگاه كن واي منكه تا اون زمان كس رو از تو فيلم سوپرديده بودم ولي كس مامانم خيلي بزرگتر بود گفت حالا بوش كن مگه نميخاستي منم بينيم رو كردم تو كسش واي چه بوي خوبي ميداد شروع كردم به خوردن كسش بعد بلندم كرد و شورتم ر در آورد كيرم رو گرفت و شورع كر به خوردن منم سينه هاشو ميماليدم كيرمو گرفت و با م رفتيم تو وان پاهاشو گذاشت سر شونم و گفت زود باش منم اول كردم تو كونش سه چهار تا تلمبه كه زدم نزديك بود آبم بياد در آوردم و شروع كردم به لب گرفتن مامانم هم كيرمو ميمالوند به شكمش دوباره بلند شدم واينبار كردم تو كسش كه آبم اومد بعد هم همديگه رو بوسيديم وآمديم بيرون.
منتظر بقيه خاطرات باشيد

سکس غیرعلنی من و مامان

سلام. ماجرای من از اونجايی شروع شد که من تازه کرک و پشمی درآورده بودم وهمش نگام تو کس و کون همسایه ها و فامیلا بود ولی بعد از یه مدت تکراری می شدن و برام اون جذابیت رونداشتن همه جز یه نفر. مامانم! اولا از خودم خجالت می کشیدم که مامانمو دید می زنم ولی خوب این حس اینقدر قوی بود که نمی شد مهارش کرد. بابام از آدمای تقریبا مذهبی بود و این ترس منو چند برابر می کرد ولی مامانم خوشبختانه این جوری نبود ومعمولا تو خونه خیلی راحت می گشت که همینم منو انگولک می کرد. مامانم از بابام 6 سال کوچيک تره و 39 سالشه. یه زن جا افتاده وگوشتی. سینه های بزرگ و نرم 80 با کون و رون تپل که نگاه آدمو خیره می کنه. من که پسرشم نظرم اینه وای به حال بقیه. همیشه وقتی می خواست خم بشه سعی می کردم جلوش باشم و سینه هاشو دید بزنم. این دید زدنها تا حموم واتاق خواب و... ادامه پیدا کرد تا این که مامان فهمید من همیشه دارم سعی می کنم که سینه و کونشو دید بزنم و میرم سروقت لباسای زیرش. یه روز که داشت تو آشپزخونه کار می کرد رفتم سر کمد لباساش. داشتم با شورت مامان ور می رفتم وبو می کردم که یه دفعه مامانم صدام کرد. قلبم داشت مثل گنجشک می زد. اومد جلو. شورت رو از دست من گرفت ولی عصبانی نشد. بعد گفت: چرا این کارو می کنی؟ تو اگه احتیاج داری اونم تو این سن من درک می کنم ولی نمی خوام بچم نسبت به چیزی حریص باشه و همیشه له له چیزی رو بزنه. تو اگه چیزی می خوای می تونی به من بگی. بین خودمون می مونه. من داشتم همین جوری عرق می کردم و سرم رو انداخته بودم پایین. بعد مامان رفت سر کارش. منم رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. حتی شام نخوردم و خوابیدم. فردا صبح بی سروصدا رفتم مدرسه. وقتی برگشتم خونه مثل همیشه نبود. مخصوصا مامان. بر خلاف چیزی که فکر می کردم مامان خیلی مهربون تر شده بود. یه تاپ تنگ پوشیده بود با شلوارک که معمولا اینا رو جلوي بابا تو اتاق خواب می پوشید. من کلی تعجب کردم. می دونستم چرا این کارا رو می کنه. می خواست زحمت منو کم کنه و من هر چه قدر می خوام ببینم تا به قول خودش حریص نشم. ولی از برخورد دیروز اصلا حرفی نزد و به روم نیاورد. چند روز اول من خجالت می کشیدم تو روش نگاه کنم ولی کم کم یادم رفت چه گندی زدم و کلی حال می کردم. مامانم هر روز سکسی تر می پوشید. مثلا دیگه زیر تاپ کرست نمی بست تا قشنگ حالت گردی سینش پیدا باشه. دیگه جوری شده بود که وقتی از مدرسه میومدم خونه منتظر یه کار جدید از مامان بودم. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش. من آب از دهنم راه افتاده بود. سینه هاش داشت کرستو پاره می کرد. وقتی که دوید تا اتاق کون و سینه هاش می پریدن بالا وپایین. شورتش تو او کون و رونای تپل گم شده بود. اون روز تا شب با صحنه ای که دیده بودم 3 بار جق زدم ولی بازم حس می کردم ارضا نشدم. مامان روزها این جوری بود ولی به محض این که بابا میومد می شد همون مامان قبل تا بابا نفهمه. این جریان ادامه داشت تا این که یه روز مامان اومد پیشم و بدون اینکه خجالت بکشه یا روش نشه بهم گفت: سعید جان این اصلا درست نیست که تو روزی چند بار جق می زنی! خیلی ضعیف شدی. چهرت خیلی داغون شده. این کار ارضات نمی کنه. اگرم بکنه خیلی زود گذره. سعی کن خودتو درونی ارضا کنی. منم فقط گوش می کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. مثل یه شاگرد به حرفای معلمم گوش می کردم. فقط بدیش این بود که می گفت این کارو نکن. نمی گفت چه کاری بکنم که تخلیه بشم. منم چیزی نمی گفتم. ولی من کار دیگه نمی تونستم بکنم و با دیدن مامانم که دیگه یه جورايی خودشو در اختیار من گذاشته بود که راحت دید بزنمش فقط می تونستم به یادش جق بزنم. مامانم می خواست کمکم کنه ولی خودشم نمی دونست چه جوری. تا این که چند ماهی گذشت. مامان دیگه این کارا براش عادی شده بود وبعضی وقتا حتی با شورت و کرست می رفت حموم یا همون جوری میومد بیرون. تا این که مامان پا درد شدید گرفت... پشت رون راستش که من می میرم براش درد شدیدی گرفته بود. وقتی رفت دکتر، دكتر گفت: که اسپاسم ماهیچه گرفتین (گرفتگی شدید عضله). یه سری دارو بهش داده بود که اثری نکرد. پیش چند تا دکتردیگه رفت که بهش گفتن بهترین کار اینه که روزی سی دقیقه با آب گرم و یه پماد خاص مالش داده بشه. چند روزی مینا خانم زن همسایمون این کارو براش می کرد ولی بعدش بهونه می آورد که کار دارم و ازاین حرفا. بابامم که نبود. پس موند فقط من. وای که چه حالی کردم وقتی مامان از رو ناچاری بهم گفت: سعید کسی نیست باید خودت زحمتشو بکشی. منم با کمال میل قبول کردم و همچین چشم گفتم که مامان تا حالا از من نشنیده بود. یعد مامان رفت حموم و یه چند دقیقه بعد منو صدا کرد که برم برا کمک. دیدم مامان تشک طبی اش رو پهن کرده و با یه تاپ و شورت به شکم خوابیده کف حموم. تا این صحنه رو دیدم دلم خالی شد. هیچ عجله نداشتم. مثل همیشه چون می دونستم مامان حالا حالا ها از جاش بلند نمي شه. داشتم همین جوری نگاه می کردم که کیرم راست شد. مامانم صداش دراومد. گفت: معلومه چی کار می کنی؟ زود باش دیگه. منم زود کیرمو جمع وجور کردم. نشستم کنار مامان. گفتم: حالا باید چی کار کنم؟ گفت: این پماد رو بگیر و آروم بمالش به پام. فقط آروم وبی عجله. معلوم بود مینا خانم با بی حوصلگی این کارو کرده و مامانم اذیت شده. منم گفتم: همچین بمالم که حال کنی. مامان گفت: ببینیم و تعریف کنیم. منم شروع کردم. تا دستم خورد به رونای نرم و گوشتی مامان انگار تو ابرا بودم ولی کیرم داشت مي ترکید. خیلی آروم از بالا به پايین دستمو می کشیدم رو پای مامان. گفتم: چطوره؟ مامان خیلی راضی بود. یه خورده قربون صدقم رفت و به مینا خانم فحش داد. بعد از ده دقیقه دیگه دیدم صدای مامان نمیاد. فکر كنم یه جورايي خوابش برده بود. منم با یه دست رون مامانو می مالیدم با یه دست کیرمو. انقدر این کارو کردم تا آبم ریخت تو شورتم. دیگه جون نداشتم. به مامان گفتم: کافیه؟ اونم سرشو به نشون رضایت تکون داد. منم رفتم بيرون. بعد مامان اومد بیرون و ازم تشکر کرد. گفت: از این به بعد همیشه خودت زحمتشو بکش. منم کلی حال کردم. تا شب همش اون صحنه ها جلو چشام بود و منتظر فردا. بالاخره فردا رسید و مامان رفت حموم که منو صدا کنه. وقتی رفتم تو دیدم با همون لباساس ولی این بار شورتش خیس خیس بود و کامل خوابیده بود رو کونش. شورتش سفید بود. وقتی خیس شده بود تقریبا بی رنگ شده بود. انگار که مامان کون لخت جلوم خوابیده بود. خودشم فهمید که خیلی نظرمو جلب کرده ولی چیزی نگفت. تو دلم می گفتم: از یه طرف میگه جق نزن از این طرف با من این جوری می کنه. منم کارمو شروع کردم و یه باردیگه آبم اومد. یه هفته گذشت. منم هر روز این کارو تکرار می کردم. دیگه پای مامان خوب شده بود. از راه رفتنش معلوم بود. ولی ما هرروز ادامه می دادیم. تا این که یه روز مامان گفت: سعید خیلی خوب ماساژ میدی. امروز کل پشتمو بمال. منم بدون مکث شروع کردم با هر دستم یکی از روناشو می مالیدم. بعد گفت: بسه دیگه پوستش کنده شد. بیا بالاتر.اومدم کونشو بمالم که گفت: اونجا رو نگفتم که شیطون. کمرمو گفتم. بعد تاپشو درآورد و گفت: لباستو در بیار که خیس نشه و بشین رو باسنم و کمرمو بمال. وای که با چه سرعتی حرفاشو گوش می کردم. نشستم رو کون مامان و شروع کردم. نرم ترین چیزی بود که تا اون موقع لمس می کردم. یه خورده که ادامه دادم ناله های مامان بلند شد. بعد گفت: اگه بند سوتین اذیت می کنه بازش کن. منم همین کارو کردم. همش تو دلم می گفتم اگه الان بلند بشه من چه خواهم دید. کیرم داشت پوستش رو پاره می کرد. منم سعی می کردم مامان نفهمه ولی با حرکتای من رو پشتش چند باری حسش کرد ولی چیزی نگفت. منم پررو ترشدم. دیگه به جای این که دستمو دراز کنم کمرمو خم و راست مي کردم که کیرم مالیده شه به کون مامان. تا این که آبم اومد. از تکونایي که من خوردم و نفس نفس زدنام مطمئنم مامان فهمید که چی شده ولی بازم چیزی نگفت. انگارمنتظر همین بود. بعد گفت: برای امروزکافیه. برو منم یه دوش می گیرم میام. منم زود اومدم بیرون که مامان کیرم وشورت خیسم رو نبینه. چند روزی هم این جوری گذشت تا این که مامان راحتی رو به آخر رسوند یعنی وقتی این بار رفتم حموم دیدم لخت لخت به شکم خوابیده. تا دید من بازم خشکم زده گفت: تو هم لخت شو که لباست خیس نشه. شورتتم در بیار. من که بر نمی گردم. منم لخت شدم. نشستم رو باسن مامان که پشتشو بمالم با اولین حرکتم که کیر لختم کشیده شد به چاک کون مامان ، من نفسم بند اومد. مامانم خودشو جمع کرد ولی بازم هیچی نگفت و عادی برخورد کرد. این بار خیلی زود تر آبم اومد ریخت لای کون مامان. بعد مامان دوباره همون حرف رو تکرار کرد و منم اومدم بیرون. وقتی مامان دوش گرفتنش تموم شد بازم خیلی عادی برخورد می کرد. انگار نه انگار که من آبمو رو پشتش خالی کرده بودم. چند روز بعد وقتی داشتم همون کارهمیشگیم رو تکرار می کردم دیگه فکر نمی کردم راحتی ما بیشتر ازاین بشه که مامان بهم گفت: کافیه. می خوام بخوابی روم و تمام وزنتو بندازی رو من تا خستگیم در بیاد. نمی دونستم باید چی کار کنم. همین جوری مونده بودم که مامان گفت: زود باش دیگه. تو که این قدر خنگ نبودی. منم خوابیدم رو مامان. حالا دیگه کیرم فقط به کون مامان برخورد نمی کرد بلکه کاملا کیرم لای کون مامان بود. انقدر بزرگ و نرم بود که کیرم گم شده بود تو. هردو داغ شده بودیم. بعد مامان گفت: این جوری خوب نیست. فشار کمه. خودتو یه کم بلند کن بعد به بدن من فشار بیار. زود باش. منم همین کارو کردم ولی تا خودمو کمی بالا کشیدم کیرم افتاد لای پای مامان و وقتی دوباره وزنمو انداختم رو مامان کیرم رفت لای پای مامانم. اونم گفت: این جوری بهتره. ادامه بده. در واقع من داشتم تلمبه می زدم. مامانم پاهاشو به هم فشار می داد تا مسیر کیرم تنگ تر بشه. منم کیرمو می مالیدم به کس مامان. باورم نمي شد که دارم چی کار می کنم! پیش آب کیرم و آب کس مامان کارمونو لذت بخش تر می کرد. من سرم روی کتف مامان بود و تندتند نفس مي کشیدم. مامان خیلی آروم ناله می کرد ولی صداش به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریخت رو کس مامان. من بی حال افتادم رو مامان. نا نداشتم که بلند بشم. بعد در گوش مامان گفتم: خیلی دوست دارم و رفتم بیرون. مثل همیشه انگار نه انگاراتفاقی افتاده. با خودم فکر می کردم اگه همین جوری پیش بره تا چند روز دیگه می تونم کس و کون مامانو بکنم ولی دفعه بعد که رو مامان خوابیده بودم دیگه پررو شده بودم. کیرموگذاشتم دم کس مامان که یه دفعه مامان خودشو مثل سنگ سفت کرد و نذاشت بکنم تو. فهمیدم که زیاده روی کردم. در گوشش گفتم: ببخشید. اونم دوباره شل شد. منم کیرمو کردم لاپای مامان و انقدر عقب و جلو کردم تا آبم اومد و رفتم بیرون. وقتی مامان اومد بیرون بهم گفت: پام دیگه خوب شده ولی چون خیلی خوب ماساژ میدی هفته اي یه بار بیا ماساژم بده به شرط این که دیگه ازاون کارا نکنی. (جق زدن) منم گفتم: چشم. در واقع مامانم خودشو در اختیار من گذاشته بود تا من خودمو خالی کنم. البته کاملا کنترل شده. طوری که حتی یه بارم تو صورتم نگاه نمی کرد وقتی من پشتش بودم تا رابطمون از حد خارج نشه و رومون به هم باز نشه. ماساژهای مامان تا سال پیش که من با یه دخترخانم به اسم ندا نامزد کردم ادامه داشت تا این که مامان بهم گفت: حالا دیگه ندا احتیاج به ماساژ داره. منم بوسیدمش و ازش به خاطر این همه لطف که تو این سالها به من کرده بود ازش تشکرکردم. خوش باشید

خواهرم ومنيژه

اين ماجرا رو که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط به شهريور1380 ميشه. من يک خواهر دارم که در حال حاضر 33 سالشه واسمش شهينه. يک دختر 12ساله هم داره بنام الناز. اين خواهر بنده يک زن چادريه که بعضي وقتها اگه وقت ميکرد منو نصيحت ميکرد. يه روز که اتفاقي فهميد من دوست دختر دارم خيلي ناراحت شد و کلي نصيحتم کرد که اينکارا خوب نيست و.......... تابستون گذشته شوهر خواهرم براي يک سفر کاري رفت کانادا و تا 6 ماه هم بر نميگشت....... در آپارتمان کناري خواهرم يک زن ميانسال حدود 45 سال که اسمش منيژه بود زندگي ميکرد. شوهرش 3 سالي ميشد فوت کرده بود. پسری به نام شهرام که 24 ساله بود داشت.(که خوش تيپ وخوشگل بود). با توجه به رفت و آمد زيادي که من به خانه خواهرم داشتم با شهرام دوست شدم. من و شهرام آنقدر صميمي بوديم که از همه چيز زندگي هم خبر داشتيم. بعد از يک هفته که شوهر خواهرم به کانادا رفت يک روز عصر رفتم خونشون. ديدم خواهرم يک بلوز و دامن چسب بدن پوشيده و جلوي آينه موهاي فر زده شو ژل ميزنه. يک مانتوي سفيد که کاملا چسب بدنش بود و اندامشو ميزد بيرون پوشيد و به من گفت :اين مانتو رو تازه خريدم بهم مياد؟. منم گفتم آره ولي تو که از اين مانتوهاي تنگ نميپوشيدي. گفت زير چادر معلوم نميشه. بعد چادرشو سرش کرد و رو به من کرد وگفت اين منيژه خانم يه کمي کسالت داره و پسرش هم نيست. من ميرم يه سري بهش بزنم. الناز هر چي خواهش کرد تا اونم بره خواهرم قبول نکرد. و گفت نه. منيژه خانم مريضه و ميخواد استراحت کنه. به منم گفت من تا يک ساعت ديگه ميام. ورفت. حدود نيم ساعت بعد تلفن زنگ زد. گوشي رو که برداشتم ديدم شوهر خواهرم از کاناداست. سريع رفتم تا خواهرمو از خونه منيژه خانم صدا کنم. وقتي در زدم منيژه خانم درو باز کرد. تا منو ديد بد جوري هول کرد. گفتم به خواهرم بگيد تلفن از کانادا و اگه ميشه بگيد شهرام بيا دم در کارش دارم. گفت: شهرام نيست. رفته خونه عموش و تا فردا نمياد. الان خواهرتو صدا ميزنم و فورا درو بست. چيزي که برام جالب بود اين بود که من اصلا کسالتي در وجود منيژه خانم نديدم. خواهرم اومد جواب تلفن رو بده. وقتي روي مبل نشست ناگهان ديدم يکي از دکمه هاي مانتوي خواهرم بازه و کمي از لختيه بدن خواهرم معلومه. با خودم گفتم اينکه موقعي که رفت لباس تنش بود. حالا چرا هيچ لباسي زير مانتوش نيست.؟! بعد از اينکه تلفنش تموم شد دوباره به خونه منيژه خانم رفت. من بدجوري به اون شک کردم. با خودم گفتم نکنه خواهرم با منيژه همجنسبازي ميکنن. اما باز گفتم نه. اون اصلا اهل اين حرفا نيست. بعد از حدود 25 دقيقه يکي در آپارتمانو زد. من رفتم درو باز کردم. ديدم خواهرمه. وقتي ميخواست بياد تو بوي مني(آب کمر)خورد تو صورتم. يک لحظه سرم گيج رفت. بعد گفت من ميرم دوش بگيرم. بعد از حمام الناز گفت بايد برام ديکته بگي. منم از فرصت استفاده کردم و به بهانه ی دستشويي رفتم سراغ رخت چرکاشون. و ديدم همون لباسي که ساعتي پيش تنش بود الان تو لباساي کثیفه. وقتي بو کردم ديدم بوی مني ميده و قسمت جلوي لباس خيسه. وقتي دست زدم درست معلوم بود که با آب مني خيس شده. چون کاملا لزج بود و بوي آب مني ميده. بلافاصله بيرون اومدم و به خواهرم گفتم من ميرم بيرون زود ميام. رفتم بيرون و از تلفن عمومي خونه منيژه خانم زنگ زدم. ديدم شهرام تلفن رو برداشت. ديگه مطمئن شدم منيژه خانم به من دروغ گفته و شهرام خونه عموش نيست. با خودم گفتم يعني شهرام با خواهرم سکس داشته و مامانش هم خبر داره.؟ از خواهرم يک همچين کاري بعيد بود. از اون لحظه به بعد يک احساس ديگه به خواهرم پيدا کردم. ياد حرف شهرام افتادم که يک بار به من گفت: من عاشق سکس با يک زن سفيد و خوشگل که بدنش خوش اندام و دست و پاش گوشتي باشه هستم. وقتي خوب فکر کردم ديدم خواهر من همون مشخصاتي رو داره که شهرام برام تعريف کرده بود. وقتي به خونه ی خواهرم برگشتم اين بار يه جور ديگه نگاش کردم. واي عجب بدني داشت. مثل هلو. هم خوش اندام بود هم دست و پاش گوشتي بود. وقتي نگاه به کونش کردم يک لحظه کيرم بلند شد. عجب کوني داشت. شب موقع خواب به سکس شهرام با خواهرم فکر کردم و يک دست جلق جانانه به ياد سکس اونا زدم!. روز بعد به شهرام زنگ زدم و شهرام گفت بيا پيش من. کسي خونمون نيست. مامانم رفته خونه خالم و تا شب نمياد. منم سريع رفتم خونشون. بعد با هم نشستيم پشت کامپيوتر و رفتيم تو اينترنت. من گفتم بريم تو سايت سکسي. شهرام خنديد و گفت چيه تو کفي؟ گفتم آره بد جوري. گفت: اتفاقا من ديروز روي يک خانم بودم مثل هلو. جات خيلي خالي بود. عجب حالي کردم. منم گفتم کس جديد گير آوردي بيارش منم بکنمش. پولش هرچي بشه ميدم. شهرام گفت نه خره کس نيست. شوهر داره. جز منم به کسي نميده. گفتم چه جوري دوست شدي؟. گفت دوست مامانمه. گفتم مامانت خبر داره؟. گفت: به کسي چيزي نگي. مامانم برام جورش کرد. به مامانم گفتم عجب دوستي داري!. اولش دعوام کرد. گفت: اون شوهر داره. بعد از يک مدت گفت اگه دوستيتو با ساناز ( ساناز دوست دختر شهرام بود که مامان شهرام اصلاً ازش خوشش نميومد) بهم بزنی منم سعي ميکنم اونو با تو دوست کنم. شهرام گفت خودمم فکر نميکردم مامانم بتونه اونو براي من جورش کنه. همين طور که صحبت ميکرديم من وارد يک سايت سکسي ايراني شدم. و يک داستان سکسي ضربدري که يک زن و شوهر با يک مرد غريبه دوست ميشن و 3نفري با هم سکس ميکنن رو خونديم. بعد من رو به شهرام کردم و گفتم عجب مرداي بي غيرتي پيدا ميشن. (ميخواستم ببينم نظر شهرام در اين مورد چيه). شهرام گفت: هر کسي يه جور حال ميکنه. بعد به شهرام گفتم تو دوست داري يک زنو جلو شوهرش بکني؟. خنديد و گفت : آره حال ميکنم. ولي بيشتر از اون خيلي دوست دارم يک زنو جلوي برادرش بکنم. من خنديدم. گفتم راست ميگي؟ گفت: آره. اگه يک برادر با خواهر سراغ داري براي منم بيار. گفتم آره سراغ دارم. گفت جدي ميگي؟. گفتم آره. ولي خواهره خبر نداره. تو هم ميشناسي. شهرام گفت جدي؟. اون کيه؟ گفتم: من. هميجوري که نگام ميکرد گفتم : البته فقط تو. شهرام گفت: شوخي ميکني؟. با جديت گفتم: نه. گفت: يعني اگه من يک روز بکنمش و تو بفهمي ناراحت نميشي؟. گفتم: نه. شهرام گفت : راستشو بخواي ديروز که خواهرت اومد خونه ما من کردمش. من خونه بودم. منم خنديدم و گفتم: پس حالا که مامانت نيست بلند شو زنگ بزن بگو خواهرم بياد. منم پشت پرده ديد ميزنم. شهرام بلند شد و تلفن کرد و به خواهرم گفت:گفت کيرم بد جوري واست راست کرده. منتظرتم. چند دقيقه بعد خواهرم اومد و به همراه شهرام وارد اتاق شدن. اول همديگرو لخت کردن. بعد شهرام حسابي از جلو و عقب خواهرمو کرد. آخر هم شهرام آبشو ريخت رو سينه هاي خواهرم. بعد از اون خواهرم بدون اينکه آب مني رو از رو سينه هاش پاک کنه لباساشو پوشيد و رفت

من و مامانم

موردي را كه مي خوام براتون تعريف كنم عين واقعيته. من الان 31 سالمه و ازدواج هم كردم. ولي علاقه بسياري به نزديكي كردن با مادرم دارم. اين علاقه از زماني شروع شد كه من 15 سال داشتم . خانه ما در حدود60 متره و من در اون زمان در يك اتاق با مادر وپدرم در اونجا ميخوابيديم و نصفه هاي شب بود كه ميديدم پدرم داره مامانمو ميكنه ومن يواشكي نگاهشون ميكردم. از اون موقع تا 2 سال پيش هميشه من دنبال فرصتي براي ماليدن خودم به مادرم بودم. حدود دو سال پيش بعد از ظهرمن و مادرم تنها خوابيده بوديم مادرم پائين تر از من بود. همينجوركه خوابيده بودم مادرم رو زير نظر داشتم واندامش رونگاه ميكردم. سنش در حدود 40 با اندامي گوشت آلود. يك دفعه ديدم مادرم زير چشمي منو نگاه ميكنه. ناخودآگاه حس عجيبي به من دست داد. من از فرصت استفاده كردم و دستم روگذاشتم روي كيرم وشروع كردم به ماليدنش. بعد از نيم ساعت ديدم هنوز منو نگاه ميكنه. البته وضعيت صورت من طوري نبود كه چشام رو ببينه. كم كم كيرو از شلوارم درآوردم. شروع كردم به جق زدن وآبم رودرآوردم. بعد از اينكه مادرم از خواب بيدار شد من ميترسيدم. ولي ديدم مادرم چقدر با من مهربون شد. روز بعد فاصله رو با مادرم كمتر كردم و ميديدم كه چطور مادرم نفس نفس ميزنه و آبم رو درآوردم كه كم بود بريزه رو صورتش. يه روز مادرم كه ميخواست بره حموم من رفتم يه گوشه واستادم كه لخت شدنش رو از پشت شيشه ببينم. البته رفتن من رو مادرم كاملا ديده بود. مادرم لباسشو بيرون حموم درآورد و من براي اولين بار مادرم رو لخت مادر زاد ديدم. البته اين رو بگم كه مادرم خيلي مذهبي بود و خودش رو اون زمان زياد می پوشوند. آروم رفتم نزديك حموم ديدم در رو نصفه باز گذاشته و تو حموم دراز كشيده و با خودش ور ميره. منم حسابی براش جق زدم . اين قضيه هرروز ادامه داشت تا اينكه كاملا متوجه شدم كه مادرم بدش نمياد من بدونم كه مراقب منه. منم از فرصت استفاده كردم يه روز ازپشت پنجره با موبايل بهش زنگ زدم. تا گوشي رو برداشت شروع كردم با هاش حرف زدن كه من همينجوري شماره گرفتم . البته صدامو كامل پشت تلفن ميشناخت ولي بروش نياورد. پشت تلفن بهش گفتم كه دوسش دارم. وحاضرم هرچي بخواد بهش بدم تا بذار بكنمش. وهي حرفاي سكسي زدم واز پشت پنجره مي ديدم شلوارش رو كشيده بود دپائين وبا كسش ور ميرفت. بعد بهش گفتم كه من يه بار به مادرم قرص خواب دادم وكردمش ويه جوري بهش اينو رسوندم. بعد تلفن رو قطع كردم. اومدم تو اتاق. اصلا انگار اتفاقي نيفتاده. فردا شبش قرار بود پدرم بره شهرستان ومنو مادرم شب تنها بوديم. مادرم جاها رو انداخت و چراغ رو خاموش كرد. بعد از 10 دقيقه منو صدا كرد و گفت كه ظهر خوابيده و خوابش نمياد. بهم گفت برم يه ليوان آب بيارم كه قرص خواب آور بخوره. تا اينو شنيدم بدنم به لرزه افتاد. ليوان آب رو گرفت و تو تاريكي گفت فعلا يه دونه بسه. آبوخورد. بعد از 5 دقيقه يكي دو بار صداش كردم. ديدم جواب نداد. آروم رفتم پهلوشو دستم رو گذاشتم روي كونش. چه قدر نرم وگوشت آلود. نفس نفس زدن مادرمو مي شنيدم. سريع دامن مادرم رودادم بالا. شورت نپوشیده بود. دهنم روگذاشتم لاي كونش و شروع كردم به ليسيدن. بعد خودم لخت شدم و برعكس پهلوش خوابيدم. كيرم رو گذاشتم رو صورتش و هي با كيرم مي زدم روي لپش. برگشتم و به كيرم تف زدم و آروم آروم بعد از باز كردن لاي پاش كردم توكونش. اصلا ديوانه بودم و هيچي نمي فهميدم. شروع كردم به عقب جلو كردن. بعد تا ديدم آبم داره مياد سريع كيرم رو درآوردم و آبم رو ريختم روي كونش. اون شب تا صبح با مادرم بازي ميكردم. فرا صبح ساعت ده صبح از خواب پا شدم وبي نهايت نگران بودم. كه ديدم مادرم از خواب پا شد. لبخند زنان گفت ديشب خيلي خوب خوابيده. خوشحال از اين موفقيت بيرون زدم. بيشتر ازاين خوشحال بودم كه پدرم زنگ زده بود و گفته بود كارش يك هفته طول ميكشه. اصلا نفهميدم كي شب شد. پس از خوردن شام جاها رو انداختم. مادرم گفت امشب ميخواد دوتا قرص خواب بخوره. آب رو كه آوردم ديدم دستشو الكي مشت كرده مثلا داره قرص ميخوره. تا دراز كشيد 5 دقيقه بعد چون جرات پيدا كرده بودم لخت مادرزاد شدم و مادرم روهم تمام لباسشو درآوردم. اونهم لخت مادر زاد شد. لاي پاشو وا كردم و كيرمو گذاشتم توي كسش. هي تلمبه ميزدم. بعد كيرمو درآوردم آروم مادرمو برگردوندم به پشت. و روي سوراخ كونش تف كردم و يكي از انگشتام رو آروم كردم توي كونش. اين كارو تكرار كردم. بعد از شل شدن دوتا انگشتم رو كردم. صداي آروم ناله كردنشو ميشنيدم وبروم نمياوردم. چون مثلا خواب بود كونش كه گشاد شد سريع كاهك كيرمو كردم توي كون مادرم. تند تند عقب جلو كردم وآبم رو ريختم توي كون مادرم. خلاصه تا صبح كارم اين بود. شب فرداي اونروز يه فكري به سرم زد. قبل از اينكه مادرم بگه قرص خواب ميخواد بخوره من گفتم كه ميخوام قرص خواب بخورم. بعد از خوردن قرص خوابيدم. بعد از ده دقيقه ديدم مادرم صدام كرد وچون جوابي نشنيد اومد سراغم. آروم شلوارمو از پام كشيد پائين و كيرمو گذاشت تو دهنش. هي ساك ميزد تا آبم خواست بياد چشمامو باز كردم. بلند شدم و پريدم روي مادرم وهي مي ليسيدمش. ديگه هم اون بيدار بود هم من. خلاصه تا مي تونستم مادرمو كردم. از اون زمان تا الان هرموقع فرصت بشه مادرم رو ميكنم. با اينكه من ازدواج كردم ولي لذت كردن مادرم يه چيز ديگه است

من و مامان و پسر عمه

منون ازتمام کساي که لطف مي کونن نظر ميدن وبرام ايميل ميزننمنو مامان وپسر عمهماجرا از اونجا شروع شود که يک روز پسر عمم قرار بود بياد کارت گرافيک کامپيوترمو عوض کنه البته بايد بگم که اين پسرعمه من خيلي تو کف مامانه من بوداسم اون حميد واسم من اميد واسم مامان خوشکلم مريم من تو خونه خيلي با مامانم راحتم جوري که مامانم تو خونه با يه شرت يا کرست جلو رو من ميگرده حميد اومد خونه ما مامانم هم طبق معمول با دامنو تاپ ميگشت مامانم کلا بي خيال اين حرفاست وتو فاميل به بي بندو باري معروفعه حميد اومدکارتورونصب کرد بعد يک فيلم سوپر اورده بودکه ببينيم بعد وسط فيلم تو اوج شهوت مامانم ميوه اورد همين که اومديم کامپيوتر رو خاموش کنيم کامپيوتر قفل کرد مامانم چشمش به صفحه مانيتور افتادو فيلم رو ديدهمون لحظه تعجب کرد چون منو حميد داشتيم جلق ميزديم وتو دست هر کدوم ازما يه کير بود مامانم 4 چشمي داشت به کير ما نگاه ميکرد خشکش زده بود مامانم گفت به به پسراي خوب چي کار ميکنيد که من قرمز شده بودم حميد هم به تتپه تپه افتاده بودهمون لحظه مامانم اومد کيره منو حميدوگرفت شروع کرد به جلق زدن شهوت ازچشماش ميباريد به حميد گفت از بچگي معلوم بود ادم کير گنده اي ميشي چون کوچيک که بودي هم کيرت از هم سنوسالهاي خودت بزرگتر بودحميد بهت زده منو نگاه ميکردباورش نمي شود بتونه به اين راحتي با مامانم حال کونه مامانم مثل حرفه اي هاشروع به ساک زدن کردخيلي با حال کير هر دو مونو ساک ميزد بعد ديگه کمکم من هم شروع کردم من هميشه دوست داشتم کير پسر بخورم کير حميد رو از مامانم گرفتم البته مامانم مي دونست شروع به ساک زدن کردم بعد مامانم گفت شماهانمي خواهيدکاريبکنيد که يک مرتبه حميد رفت سراغ کس مامانم که از زير دامن تنگش کوتاهش که فقت چند سانت از زير لنبش پاينتر بود قلنبه زده بود بيرون مامانم حتي شرت هم پاش نبود اخه ادت داشت تو خونهزير لباساش بدون شرت وکرست ميگشت شروع کرد به ليس زدن من هم کير حميد رو در اوردم رفتم سراغ سينه هاي مامانم و هي خوردم بعد از خوردن کوسو سينه ي مامانم توسط منو حميد دوتايي با حميد کيرامون کرديم تو کس و کون مامانم و شروع به تلنبه کرديم انصافا خوب کوني داشت مامانم همش ميگفت جرم بدين من تا حالا کسي اينجوري منو نکرده جرم بدين بعد جامو با حميد عوض کردم رفتم سراغ کسش مامانم داشت جيغ ميکشيد نفس هاش به شماره افتاده بود که يکهو لرزيد و ارضا شد منو حميد داشتيم تلنبه ميزديم که من حس کردم ابم داره مياد به مامانم گفتم گفت نگردارتو کسم من هم نگه داشتم تا ابم ريخت تو کسش اخه مامانم بعداز اينکه بابام فوت شوده بود لوله هاشو بسته بود وديگه حامله نمي شودولي بعد ديدم حميد ارضا نميشد بعد گفتم بيا و از کون منو بکن اومد و از خدا خواست کيرشو کرد تو کونه من و شروع به تلنبه زدن کردتو همون هنگام مامانم اومد کير منو کرد تو دهنش وبرام مي خورد که من بعداز چند لحضه به خاطر لذتي که مي بوردم براي بار دوم ارضاع شودم وحميد هم تو همون لحضه اومدابش اومد همروريخت تو کونه من . اين بهترين سکس زندگي من تا اين لحضه بود البته از اونروز به بعد ديگه هيچگاه کون ندادم. اميدوارم که از داستان خوشتون اومده باشه نظر يادتون نره