Wednesday, July 11, 2007

توكف مامانم

خاطره اي كه براتون تعريف ميكنم بر ميگرده به 5سال پيش يعني وقتي من 14 ساله بودم.يه من از وقتي آبم ميومد و شاشم كف كرده بود توكف مامانم بودم آخه منو ميبر حموم منم ديدش ميزدم.ميرفتم شورتشو ميماليدم به كيرم خلاسه برا خودم عالمي داشتم.تا اينكه يه يه شب وقتي خاب بود زد به كلم كه برم و كونش رو بمالم.راستي باباي من وقتي من بدنيا اومدم از مامانم طلاق گرفته بود.خلاصه رفتم سراغ كونش چون تابستون بود به دامن حرير پاش بود.اول به حالت چرخش در خاب دستم رو گذاشتم رو كونش كيرم داشت ميتركيد باانگشتم كردم لايه كونش كه از خاب پريد به من نگاه كرد من خودمو به خاب زدم دستم رو برداشت و دوباره خابيد منم بيخيال شدم وبه فكر امتحان فردا افتادم همينجور تو فكر بودم كه مامانم صدام زد خودمو زدم به خاب دوباره صدا كرد بعد اومد چشامو نگاه كرد فكر كرد من خابم.دستش رو آورد پايين تر و گذاشت رو كيرم . بعد از چند ثانيه دو باره خابيد.منم فهميدم كه تو كفه دستم رو چرخوندم رو سينش هيچي نگفت بعد هم پامو كردم لايه پاش ديگه تقريبا چسپيده بودم بهش كه يك دفعه مامانم خودشو كه به حساب خاب بود چرخوند روي من واي چه ورني چشام داشت از حدقه در ميومد ولي چون حال ميكردم تحمل كردم بعد چند دقيقه آبم اومد بايك چرخش خودمو كشيدم بيرونصبح وقتي از امتحان بر گشتم ديدم كه كسي خونه نيست مادر رفته بود سر كار.رفتم سراغ سبد لابسها تو حموم شورت مامان رو پيدا كردم و بو كردم بوي كس ميداد خشبو ترين عطربود براي من همينجور داشتم جلق ميزدم كه يه دفعه يادم افاد در سالون رو نبستم رفتم در رو ببندم ديدم مامانم وسط خونه داره منو نگاه ميكنه منم با كير پر كف و شورتش جلوش بودم . مامانم گفت چشم من رو شن حالا هنوز هيچي نشده به ياد من جلق ميزني؟ من كه از ترس خشك شده بودم گفتم داشتم ميشستمشبعد بهم گفت لباس تنت كن بيا تو اتاقمنم لباسامو پوشيدم رفتم تو اتاق كه مامانم گفت: چكار ميكردي تو حموم؟جواب ندادم .گفت اون چيزي كه داشتي بو ميكردي همون جاييه كه ازش بيرون اومديميخاي ببيني؟جواب ندادم گفت حالا بريم حموم كه كثافت كاريتو پاك كنيموقتي رفتم تو حموم مامان مثل هميشه لباس روشو در آورد و با يك تاپ و شلوارك موند. به من گفت لخت شو تا بشورمت منم مثل هميشه لخت شدم و فقط با شورت وايسادم بعد مامان شروع كرد به ليف كشيدن من كمرم را كه شست آمد پايين تر جاي كيرم بر خلاف هميشه كه اونجارو رد ميكرد اينبار شروع كرد به ماليدم كيرم از رو شورت انقدر ماليكه كيرم راست شد گفت معلومه كه هنوز خالي نكرده بودي نه؟منم از خجالت هيچي نگفتم. همينطور ميماليد تا اينكه گفت بسه ديگه.حالا تو ليف رو بردار من هم كرمرشو ليف زدم بعد بس كردم ليف رو گذاشتم كناربهم گفت ناقلا من اينجوري ليف كشيدم؟بردار و مثل من بكش ليف رو برداشتم دستم رو گرفت برد به طرف كسش گفت بكش منم كشيدمعمدا هي دستاش رو باز و بسته ميكرد تا كرستش كه دكمه اي بود باز شديك باره سينه هاي برفيش پريد بيرون گفت اي واي بادستش جلو سينه هايش را گرفت گفت توكه بچه بودي از اينا شير ميخورديدوباره ميخاي بخوري؟منم كه مطمئن شده بودم كه مامانم كسش ميخاره گفتم آره و شروع كردم به خوردن سينه هاش چه نرم و بزرگ و سفيد بود ادامه دادم تااينكه گفت بسه حالا ميخام جايي رو كه ازش بيرون اومدي رو ببيني. شورتش رو در آورد و گفت بشين و نگاه كن واي منكه تا اون زمان كس رو از تو فيلم سوپرديده بودم ولي كس مامانم خيلي بزرگتر بود گفت حالا بوش كن مگه نميخاستي منم بينيم رو كردم تو كسش واي چه بوي خوبي ميداد شروع كردم به خوردن كسش بعد بلندم كرد و شورتم ر در آورد كيرم رو گرفت و شورع كر به خوردن منم سينه هاشو ميماليدم كيرمو گرفت و با م رفتيم تو وان پاهاشو گذاشت سر شونم و گفت زود باش منم اول كردم تو كونش سه چهار تا تلمبه كه زدم نزديك بود آبم بياد در آوردم و شروع كردم به لب گرفتن مامانم هم كيرمو ميمالوند به شكمش دوباره بلند شدم واينبار كردم تو كسش كه آبم اومد بعد هم همديگه رو بوسيديم وآمديم بيرون.
منتظر بقيه خاطرات باشيد

No comments: