Wednesday, July 11, 2007

خواهر خوشگل ولي جنده

خواهرم اسمش ساناز هست .خدايش هم خيلي مامانه .يه دختر ناز ماماني که هميشه عادت داره لباس کوتاه بپوشه .خلاصه کنم . من 3 سال از ساناز کوچيکترم . ميدونم چقدر دوست پسر داره . تازه خيلي هاشونو هم ميشناسم که باهاش شيطوني کردن به همين خاطر من هم دوست داشتم حد اقل از عقب هم که شده باهاش حال کنم .هر وقت که اونن خواب بود چون ميدونستم خوابش سنگينه يه کم باهاش حال ميکردم . تا اندازهاي که يه روز ظهر که من و اون تنها بوديم خونه رو ساکت کردم تا بخوابه و بعد که خوابيد حتا بدون اينکه بيدار بشه شلوارش و شرتش رو کشيدم پاين . آخ که اون روز چه حالي کردم با رونش . ولي ماجراي من و اون اصلش از شبي شروع ميشه که مامان و بابام رفته بودن خونه بابا بزرگم ( آخه اون روز زنگ زد و گفت که خيلي مريض شده )اون شب من و ساناز خونه تنها بوديم .من هم از خدا خاسته زود همه در ها رو بستم و تلويزيون و کامپيوتر رو خاموش كردم گفتم من ميخوام بخوابم ( ميدونستم که اون تنها نميشينه آخه هميشه با من بود ) من رفتم تو اتاقم در رو بستم . 5 دقيقه بعد چراغ ها رو همه خاموش کرد و رفت تو اتاقش . من هم 15 دقيقه بعد که رفت بخوابه رفتم در اتاقش . يواش در زدم . نه بابا خواب خوابه . يواش در اتاق رو باز کردم رفتم تو اتاق . نه بابا مثل اينکه ميدونست من اينکار رو ميکنم .تمتا لباساشو بيرون اورده و خوابيده . چه حالي .من يواش يواش پتو رو از روش کشيدم کنار ميترسيدم بهش دست بزنم . نکنه بيدار شه . ولي کم کم به کسش دست زدم داشتم جلق ميزدم که ديگه آخرش بود بريزه چشمامو بستو سرو رو بالا کردم و جلق ميزدم يه هو يکي کيرم رو گرفت . ساناز بود .کيرم رو گرفت و سري دهنش رو اورد نزديک و شروع به ساک زدن کرد . با چه حالي ساک ميزد .من هنوز باورم نميشد که اين کارو ميکنه .ولي بعد از 5 دقيقه ساک زدن بلند شد . بدون اينکه حرف بزنه رفت چراغ رو روشن کرد . چه بدني داشت . سفيد و براق مثل هلو .هنوز هيچ حرفي نزده .کيرم رو گرفت و خودش به پشت رو تخت خوابيد . من هم که ميترسيدم چيزي بگم .خودش منو کشيد روي تخت و رو خودش انداخت .کيرو رو بين پاهاش حرکت داد . آ خخخخخخخخخخخخخخخخخ بعد گفت به رو بخواب .من هم خوابیدم و اون اومد رو کيرم نشست کم کم کيرم رو تو کونش فرو کرد و آخ و اوخش در اومد . من هم يه بار آبم رو توش خالي کرم بعد بلند شد و رفت سر کيفش . خداي من کاندوم از تو کيفش بيرون اورد . آخه کاندوم تو کيف اون چيکار ميکرد ؟ کاندوم رو سر کير من زد و کيرم رو تو کسش کرد . خلاصه ما دو تا اون شب تا صبح با هم همين کارا رو کرديم .از اون شب تصميم گرفتيم که اطاق خودمون رو يکي کنيم . مامان بابا هم مخالفت نکردن .پس ما دو تا به هم قول داديم که تا هميشه اين راز رو بين خودمون نگه داريم و ديگه با هم فقط حال کنيم و هرگز با کس ديگه حال نکنيم .ولي ساناز يه روز دوستش مريم رو اورد خونه . خلاصه من آخرين بار که با کسي جر ساناز حال کردم همراه خودش و با دوست خودش بود . البته من چند بار ديگه هم گفتم دوستش رو بياره ولي دوستش زياد اهل اين کارا نيست

4 comments:

Unknown said...

بدبخت
اومدی اینجا با این مزخرفات خیالی جوونای مردم و از راه به در کنی؟
از خدا نمی ترسی؟
سکس اونم بی غیرتی و سکس محارم؟؟؟
خدا لعنتتون کنه
امیدوارم نسلتون منقرض بشه
بی غیرت های آشغال
شما از خوک هم نجس تر و کثیف ترین
جای شما در قعر جهنمه
از خدا بترسین و توبه کنین
دو روز دنیاتون و با این بی شرمی های خیالی و ساخته ذهن خودتون پر نکنین
از عذاب خدا بترسین
اون وقعی که تمام وجودتون در آتیش جهنم ذوب می شه رو به یاد بیارین
توبه کنین و اینجور وب ها را حذف کنین
که خدا ارحم الراحمینه
و اگه به کارتون ادامه بدین از لطف و رحمت خداوند محروم خواهید شد

Unknown said...

رحمت ولعنت خدارو بی خیال .داستان بعدی رو تعریف کن.حال کردم.

امیر said...

کس نگو..
ولی خب حقم داری 😂😂😂

بیناموس said...

حرومزاده گوه میخوری میای میخونی
ناموستو گاییدم به توچه؟ناموس تورو مگه کاییده؟